...منو تنهاییم...

میخوام از دردهام بنویسم...

خوش اومدین ...

من یاد گرفته ام........

وقتی بغض می کنم.......

وقتی اشک می ریزم........

منتظر هیچ دستــــــــــــــی نباشم.......!!!!!

. وقتی از درد....

زخم هایم به خودم می پیچم......

مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم...... !

. من یاد گرفته ام......

که اگر زمین می خورم....

خودم برخیــــــــــزم......!!!! .

من یاد گرفته ام راهی را بسازم به صداقت........!!!! .

من یاد گرفته ام..........

که همه رهگذرنــــــــد.........

همـــــــــــه......... !

 

خوش اومدین

امیدوارم از مطالب لذب ببرین و دوست داشته باشین

نظر یادتون نره

موفق باشید

 

[ شنبه 10 بهمن 1395برچسب:, ] [ 22:4 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

هـندزفرے

هـندزفرے هـَـمــون

 پِســتـوٌنَـڪ وآسِـــہ نَــســلِ مـاسـت
فـقـط جـاش عوَض شُــدِه

 حـتـمـاً بـآیـد بِـــزآریـم

توٌ گـوٌشِــموٌڹ تـآ آروٌم بگیریم

[ چهار شنبه 9 تير 1395برچسب:, ] [ 19:7 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

دِلَمـ گِرِفتهـ...!

دِلَمـ مےخواهَد
چَند وَقتے
کِرکِرهـ ےدِلَمـ را پائینـ بِکِشَمـ
یهـ پارچهـ بِزَنَمـ و بِنویسَمـ:
کَسےنَمُردهـ
فقط...
دِلَمـ گِرِفتهـ...!

[ چهار شنبه 9 تير 1395برچسب:, ] [ 19:6 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

شهاب و نازنین

الو الو نازنین؟چرا جواب نمیدی؟قهری خانومی؟
-هان؟نه بگو بله
-چی؟خانوم من هیج وقت نمیگه بله پس یچیزیت شده.
-نه چیزی نیست بگو
-نازنینم گل من تنها خانوم من عشق من چیشده جون شهاب بگو
-شهاب هیچی نشده
-خانوم من بهم دروغ نمیگه هیچ وقت
-شهاب باید........
-چی قلب من؟
-باید جدا بشیم
-چی؟چرا خانومم؟مگه چیکار کردمت؟
-هیچی تو تنها عشق منی ولی باید مجبوریم جدابشیم ببخشید خدافظ تا ابد عاشقتم
-نازنینم تو غلط کردی جوابمو بده بینم چیشده؟
بووووووق بووووق(اشغال)
شهاب دوباره زنگ زد:

دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد لطفا بعدا تماس بگیرید.
-یعنی چی نازنین چش شد یهو؟ نکنه اتفاق بدی افتاده؟؟؟

شهاب همش فکر نازنین رو میکرد و به گوشیش زنگ میزد ولی خاموش بود.
تصمیم گرفت فردا بره دم خونه نازنین...
وقتی به دم خونشون رسید به پنجره اتاقش یه سنگ انداخت و منتظر موند پنجره باز بشه ولی نشد...
دوسه بار انداخت تا اینکه نازنین با چشمای پف کرده و لکه ی خون به شهاب نگاه انداخت بعد پنجررو بست...

-نازنین ننااااززززنیییییننننن درو باز کن بازکن زود باش زوووود نازنین ناااززنییین
در باز شد و نازنین با پالتوی قهوه ای اومد بیرون:

-شهاب چیه؟
-چی چیه؟یعنی چی تو مگه عاشقم نیستی پس چرا میگی بای تا ابد؟
-چون میدونم تهش بهم نمیرسیم شهاب
-الکی حرف نزن منو تو جنگیدیم و ادامه میدیم نازنین ناراحتم نکن
-شهاب من........
-توچی گلم؟
-من عاشقتم عاشششقققق عاشقتم
شهاب نازنین رو بغل کرد...
-نازنین چت شده کی ناراحتت کرده بگو تیکه پارش کنم؟
-شهاب میدونی چیه من دیروز....
از بینی نازنین خون اومد و روی دست شهاب ریخت....
شهاب با چشمای درشت به خون دستش نگاه کرد.
-ن....ن....ن....اااا...ااز...زززی.....ن این چیه؟
-نه نه من میرم خدافظ
با شدت رفت بالا تو اتاقش....
شهاب همونطوری شکه مونده بود و با خودش فکر کرد....رفت خونه دید برای گوشیش اس ام اس اومده که روش نوشته از طرف نازنینم....
-شهابم زندگیم هستی من اقای من
من سرطان گرفتم سرطان خون.خون رو دستت اثر سرطان منه پس بدون چرا گفتم خدافظ تا ابد...میتونی با یه دختره سالم ازدواج کنی.
شهاب به نازنین زنگ زد:
تو هرچیزیت باشه من پسر بابامم تا تهش باهاتم چون عاشقتم میخوام یباردیگه دستامو لای موهای خرماییت بکشم و بوی تنت رو استشمام کنم چون هنوزم خانوم منی نازنین من
-شهاب من مردم مرده ی متحرک
-زر الکی نزن زبونتو گاز بگیر فردا ساعت11صبح میام دنبالت ببرمت خوشگذرونی
فرداشد....
-الو نازنین اماده شدی بیا پایین گل من
-امادم نفس من اومدم....
تق تق تق تق نازنین از پله ها میومد پایین تا به شهاب رسید:
-به به عجب گلی از در اومد بیرون زود بیا سوار شو الان پسرا ازم میگیرنت

نازنین شکه شد که شهاب که پولداره پس چرا با موتور اومده دنبالش ولی چیزی نگفت چون بودن شهاب براش مهم بود.شهاب و نازنین به یه جاده ی خلوت رسیدن:
-خب نازنینم بگو بینم چطوره حالت؟
-شهابم خوبم ولی میتونی یکم اروم بری؟
-نه گل من همینجوریش میچسبه راستی من عشق تورو باور ندارمااااا؟؟؟
-یعنی چی شهاب؟
-اگه میخای باور کنم این کلاهو سرت کن و بلند داد بزن شهاب عاشقتم
-شهاب دیوونه شدی؟
-نامرد یعنی دوسم نداری؟
-نخیرم دارم باش حالا ببین الان میگم...
کلاهو سرش کرد و بلند بلند داد زد:

-شهاب عاشقتم
-نه نازنین بلند تتتتتررررر
-شهااااب عاشششقققتمممممم
-اخ قلبم درد گرفت نازنین دوسم نداری که بلند نمیگی نامرد
-شههااببم عاشقتممممم عاشقتمممم دیوونتمممم دیووونتم عاشقتمممم

اما....
محکم اونا خوردن به ماشین دیگه و شهاب و نازنین به طرف سنگی پرتاب شدن شهاب نازنین رو بوس کرد و پرتش کرد طرف شن و خودش با تمام سرعت خورد به سنگای بزرگ و مرگ مغزی شد.....
نازنین بیهوش نشد و رفت طرف شهاب:
شهابم....ش...ش...هاااب....مممم بلند شو بلند شو تو نازنینتو تنها نمیذاری بلند شوووو...
اما شهاب همون موقع مرده بود---—
نازنین یه نامه ای توی جیب شهاب دید و اونو خوند:
نازنین من سلام
الان اگه این نامرو میخونی من مردم میدونی چرا این کارو کردم؟
نمیخاستم خانومم زودتر از من بره طاقت نداشتم ببینم موهات داره از سرت میریزه...
خانوم من هستی من هیچ وقت دوست نداشتم ترکت کنم ولی طاقت نداشتم سرطانت رو ببینم سخت بود سخت....
نازنینم فراموشم نکن ایشالله سرطانت خوب میشه گل من.....خداحافظ نفس من
♣️♣️♣️♣️♣️♣️♣️♣️♣️♣️♣️

گریه کردی؟منم گریه کردم............مرد بود

[ چهار شنبه 9 تير 1395برچسب:, ] [ 19:6 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

دوستِ من !

وقتی تلفن زنگ می‌زند

یعنی از یاد نرفته‌ای

حتّی اگر به اشتباه 

شماره‌ ات را گرفته باشند؛

 

ببین دوستِ من !

در این دنیا

خیلی از آدم‌ها هستند که

شماره‌ شان 

حتّی به اشتباه گرفته نمی‌شود !

 

[ سه شنبه 25 خرداد 1395برچسب:, ] [ 10:12 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

یه آدمایی هستن

یه آدمایی هستن ؛ .. 

خیلی مهربونن .. 

خیلی مراقب همن .. 

خیلی حواسشون به همس ،

خیلی خوبن ، 

خیلی خیلی خوبن ، ..

انقد که دلت میگیره .. :))

اونایی که همه جوره با همه 

راه میان که یه وقت ناراحت نشن ،

که یه وقت چیزی شون نشه ،

اما وقتی نوبت خودشون میرسه .. ،

زودی بیخیال میشن ، 

زودی کنار میان ، 

اونایی همه چی رو واسه 

اطرافیاشون میخوان ، 

همونایی که اصن حواسشون به 

خودشون نیست ..

اونایی که دیگه خودشونو نمیشناسن ،

خودشونو گم کردن .. 

فقط .. 

ای کاش یه روزم برسه ، 

که یکی باشه که ناز این آدما رو بکشه .. 

که از دلشون دراره ، 

هر چی گیر کرده ، 

هر چی دلشونو پر کرده .. 

دلم واسه بعضی آدم خوبا ،

خیلی میگیره .. 

خیلی .. 

 

[ سه شنبه 25 خرداد 1395برچسب:, ] [ 10:12 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

به سلامت

حالا که می روی

به سلامت ، ولی بدان 

 

هر شب کسی 

به یاد تو خوابش نمی برد ...

 

 

[ سه شنبه 25 خرداد 1395برچسب:, ] [ 10:9 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

عکس های لبخند‌ دار

آلبوم خاطراتمان را ورق می زنم

عکس های لبخند‌ دار را جدا می کنم

هنوز عادت قدیمی عکس نویسی را فراموش نکرده ام‌

پشت هر عکس تاریخ و شرح حالی

از لحظه ی حالمان نوشته ام

عکس های تو از خودت بهترند

این را فقط من می دانم و تو ...

تو بلدی ظاهرت را جلوی غریبه ها حفظ کنی مثلا موقع تعارف کردن به صرف شام یک مدل لبخند داری که همه فکر می کنند خودت غذا را پخته ای و کسی هم به روی خودش نمی آورد که دستپخت آشپز خوب محله است!

یا موقع خداحافظی جوری لبخند می زنی که مهمان، نرفته پشیمان می شود که ای کاش بیشتر می ماندم ،

یا حتی وقتی عصبانی هستی و

ابروهایت در هم گره می خورد لبخندت چیز دیگری می گوید یعنی عصبانی نیستی ، که هستی!

این را فقط من می دانم و تو...

ولی الان نه وقت شام است ، نه وقت بدرقه ، نه وقت دعوا و نه اصلا مهمانی داریم!

چون خیالت راحت است لبخندت را از قاب عکس صورتت برمیداری می شوری

می اندازی روی بند تا خشک شود

تا فردا روز از نو و روزی از نو

اگر پایم را از گلیمم درازتر نمی کنم همین یکبار لبخندت را به من قرض بده تا در قاب عکس چوبی روی دیوار همین امشب برای همیشه در تاریخ جاودانه اش کنم ...

 

[ سه شنبه 25 خرداد 1395برچسب:, ] [ 10:8 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

امیدوارم برگردی...

عشقم؟هنوز وقتش نشده بر گردی؟هنوزم بمن احتیاجی نداری؟دلت برام تنگ نشده؟نمیخای باهام حرف بزنی؟من دیشب از ساعت 4 صبح بیدار بودم بتو فک میکردم.....یه لحظه نخابیدم....چرا تو بمن فکر نمیکنی؟مگه تو دوسم نداشتی؟اندازه همینقد که من دوست دارم توام نداشتی؟...من از ساعت 4 صبح فقط بتو فک میکنم..چون خوابتو دیدم....دیگه بیدار شدم و نخابیدم..دوستتدارم بی منت.صادقانه.عاشقانه....امید وارم یه روز دلتنگم بشی...یه روز بگی بیتو میمیرم..مث من که دارم بیتو آب میشم...هر لحظه دارم بهت فکر میکنم...هر لحظه...بخدا نمیرم یا عصبی نشم خیلیه..فقط دوسدارم برگردی و بگی عاشقمی...مث قدیما که بخاطرم میومدی پیشم..حتی بدون اینکه خبر بدی داری میای...امیدوارم برگردی... 

[ سه شنبه 25 خرداد 1395برچسب:, ] [ 10:7 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

آسوده بخواب!

چشمانت راببند،

آسوده بخواب!

من برای با تو بودن ها

بیداریها کشیده ام؛

وتو،

برای بی من بودن ها

خودت را به چه خوابهایی که نزدی..!

 

[ سه شنبه 18 خرداد 1395برچسب:, ] [ 18:3 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

فـلج شــدم

فـلج شــدم 

از وقـتـي 

عــشـقتــــ 

كـه مثـــل 

نــخـــاع 

بــود قطع

شًــد.

 

[ سه شنبه 18 خرداد 1395برچسب:, ] [ 18:1 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

میدُونے چیِہ ؟

میدُونے چیِہ ؟

شایَد اَلآن‍ـ بِہ فِکرَم‍ـ نَباشہ

وَلے...

یِہ روزے...

یِہ جایے...

یِہ وَقتے...

یادِ مَن‍ـ میُوفتہ

با خُودِش میگہ:

خِیلے دوسَم‍ـ دآشتآ

[ سه شنبه 18 خرداد 1395برچسب:, ] [ 18:0 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

مَثلا چـــــــــــــــے میشُد؟!

مَثلا چـــــــــــــــے میشُد یِڪے واسہ من پُست قَشَنگ میزاشت؟!............

مَثلا چـــــــــــــــے میشُد یِڪے تا اِسمِ من میومد لبخَند میزَد؟!...................

مَثلا چـــــــــــــــے میشُد یِڪے شَبا بہ من فِڪر میکَرد تا خوابِش بِبَره؟!.....

مَثلا چـــــــــــــــے میشُد یِڪے مُہم تَرین قِسمَتِہ زِندِگیش من بودم؟!.......

مَثلا چـــــــــــــــے میشُد یِڪے تَحَمُل اشکامو نَداشت؟!.........................

مَثلا چـــــــــــــــے میشُد یِڪے همیشہ سعے میکَرد مَن شاد باشَم............

مثلا چـــــــــــــــے میشد یڪے منو باور داشت ؟!.................................

ها؟؟؟؟؟؟؟؟ چـــــــــــــــے میشد ؟؟؟؟؟؟؟

 

[ سه شنبه 18 خرداد 1395برچسب:, ] [ 17:59 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

هوآے او

گآهے بےهوآ

دلمـ هوآیشـ رآ میکند!

هوآے او

اویے کہ هیچـ وقتـ

هوآیمـ رآ ندآشتـ...

 

[ سه شنبه 18 خرداد 1395برچسب:, ] [ 17:58 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

تاوان

چند روز پیش تولد 20 سالگیش بود...

پسرمو میگم :)

تو روز تولدش یه غم عجیبی توی چشاش بود

وقتی ازش پرسیدم، فقط ازم خواست که از اتاقش برم

پشت در پا به پاش گریه کردم

باورم نمیشد که پسر من برای احساسش اشک بریزه :)

* یاد وقتی افتادم که گریه میکردی و میگفتم اشکه تمساحه :) باورت نکردم *

داشتم اتاقشو تمییز میکردم که از زیر تختش مواد پیدا کردم :)

تمام بدنم ریخت... پسر من؟

*یاد وقتی افتادم که گفتی بخاطرم افتادی تو بنگ و .. من خندیدم فقط.. باورت نکردم *

در اتاقشو باز کرد و با سرعت تمام اومد تلفونو برداشت و بعد از 40 ثانیه کوبید زمین

رفت تو اتاق و عربده زد بردار لعنتی...

با عربده هاش توی قلبم سم ترشح میشد

*یاد وقتی افتادم که حوصله تو رو نداشتم... قهرای بیخودیم*

سرکار بودم...دلم عجیب شور زد

به 20 دقیقه هم نکشید که از بیمارستان زنگ زدن

آخ... پسرم :)

بعدها فهمیدم پسرم عشقشو با کس دگ دیده

ازون روز فقط با قرصای ارام بخش داره زندگی میکنه

جلوم پرپر شد :)

و من فقط یاد خیانتم به تو میافتم

بعد از این همه سال یعنی منو نبخشیدی؟

باید تاوانشو پسرم میداد؟

تاوان بدی دادم !!! برای یه مادر چه عذابی بیشتراز این بچش جلوش له شه ؟"

کاش حداقل الان ببخشتم...

من فقط میخوام پسرم به زندگیه عادیش برگرده

!!کاش با عشق هم بد تا نکنیم !!

[ دو شنبه 17 خرداد 1395برچسب:, ] [ 17:45 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

داغونت میکنه ...

[ شنبه 15 خرداد 1395برچسب:, ] [ 18:1 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

ﻋَﺰﯾـــﺰَم

◈ﺑِﺒﯿــﻦ ﻋَﺰﯾـــﺰَم وَقتی دَﺳــﺘـِﺖ 

◈ﺑِــــهِـﻢ ﻧِﻤﯿﺮِﺳــِــﻪ ﯾِـــﻪ چی ﺑِﺬار

 ◈زﯾﺮِ ﭘﺂﻫﺂت ﺗﭑ ﺑِﻬِﻢ ﺑِﺮِﺳـی ﻣَﺜَﻼً↜ ﻏُـﺮورِت

 

[ شنبه 15 خرداد 1395برچسب:, ] [ 18:0 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

مَگِــــہ مجـــبـــوریـــ؟

بہ بعضیام باس گفت↯↯ 

 

ﺍَﺯ دَﺳﺖِ ﻫَﻤـِـــہ ﺧَﺴـــتِہ ﺷُـــﺪے ؟¿

 

ﺧـُـب ﺧــــﻮﺩِﺗﻮ ﺩَﺳﺖِ ﻫَﻤـــِـہ ﻧــَـﺪِﻩ عَزیزم シ

 

مَگِــــہ مجـــبـــوریـــ

 

[ شنبه 15 خرداد 1395برچسب:, ] [ 17:58 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

ﺣُـﻮﺻِﻠـۂ خُـــــــــﻮﺩَمَــم نَـدارَمــــ

حـٰاجّے ﻣَــﻦ✋

ﺍَگہِ ﮐَـﻢ ﺣَـﺮﻓَﻢ

ﺍَگہِ ﯾِﮑَﻢ ﺳـــَﺮﺩَﻡ

ﺍَگہِ ﯾِﮑَﻢ تَلــخَــــم

ﺍَگہِ ﯾِﮑَﻢ ﻣَﻐــّــﺮﻭﺭَﻡ

ﺍَگہِ ﺍَﻋﺼّﺎبــــ ﻧَـــﺪﺍﺭﻡ

ﺍَگہِ ﻫَﻤﯿﺸــہ ﺗَــﻨﻬـــٰـﺎﻡ

ﺍَگہِ ﻫَﻤﯿﺸـــہ ﺭُکـــ ﺑـٌﻮﺩﻡ

ﺍَگہِ بہ ﻫَﻤـہ ﺑــے اِﻋﺘِـــﻤﺎﺩَﻡ

ﺍَگہِ ﺭﻭے ﺧُــﻮﺵ ﻧِــﺸﻮﻥ ﻧِـﻤﯿﺪَم

ﺍَگہِ ﺑِﻬِـﻢ ﻧَﺰﺩﯾـک ﺷُﺪےﻭ ﺩوﺭِتـ ﮐﺮﺩَﻡ

ﺩَﻟﯿــــــﻞ ﻧِﻤﯿﺸــہ ﮐـہ بے مَعــرِفَتَـم

● مَشتــے ﺍﯾﻨـﻘَﺪ ﺍَﺯ ﺩﻭﺳـتــ ﻭ ﺩُﺷﻤَـﻦ

ﺿَﺮبہ ﺧُــﻮﺭﺩَﻡ کہِ ﺩﯾﮕـہِ ﺣُـﻮﺻِﻠـۂ

خُـــــــــﻮﺩَمَــم نَـدارَمــــ

 

[ شنبه 15 خرداد 1395برچسب:, ] [ 17:56 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

بـه سلـامتـى روزى كـه

بـه سلـامتـى روزى كـه 

رفيقـام بيـان پيشـم

بگــــن :

اى كـاش خنـــده هـــاتـو 

نشـــونه بـــى غـم بـــودنتـ نميـــذاشتيـم 

كجـــايـى ديـــوونه؟

 چـهـــِل روز گـــذشتـــ 

 

[ شنبه 15 خرداد 1395برچسب:, ] [ 17:55 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

شکسـتمش :)

-آییـنه‍ اتاقت کجاست؟

+شکسـتمش :)

-چرا؟!

+میترسیدم توش نگاه کنم...

-اخه واسه چی؟!

+یکیو توش میدیدم که‍ اصلا شــبیه مــَن نبود...

 

[ چهار شنبه 12 خرداد 1395برچسب:, ] [ 19:48 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

میتونستی باشی...!

میتونستی الان اینجا باشی...

خودتو بکشی پایین که قد شونت اندازم شه، سرمو بزارم رو شونت... 

چشامو ببندم،دستمو حلقه کنم دوره دستت و دستاتو بگیرم...

اما نیستی... :)

لعنتی میتونستی باشی...!

 

[ چهار شنبه 12 خرداد 1395برچسب:, ] [ 19:47 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

پيشش نيست!

آدمــــ تا يهـ حدي ميتونه

حرف دلشو به دوستاش بگه

بعد از اون به بغل كسي نياز داره

كه معمولا پيشش نيست! 

[ چهار شنبه 12 خرداد 1395برچسب:, ] [ 19:45 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

...

its sometime that night is not night anymore

its the continue of the day

a bit darker

silenter

and endless sadenning

[ چهار شنبه 12 خرداد 1395برچسب:, ] [ 19:44 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

ﺗﻨﻬﺎﯾــﯽ ﯾﻌﻨـﯽ ..

ﺗﻨﻬﺎﯾــﯽ ﯾﻌﻨـﯽ ..

 

ﻫﻨـﻮﺯﻡ ﺳﻌـﯽ ﻣﯿﮑﻨـﯽ

 

ﺍﺯ ﺗـﻮﯼ ﺭﻓﺘـﺎﺭﺵ ﻭ ﺣﺮﻓـﻬﺎﺵ 

 

ﯾﻪ ﻧﮑﺘـﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨـﯽ

 

ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺩﺕ ﺗﻠﻘﯿﻦ ﮐﻨـﯽ

 

ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﺗـﻮ ﻓـﮑﺮ ﻣـﯿﮑﻨﻪ  

 

[ جمعه 7 خرداد 1395برچسب:, ] [ 1:47 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

حِکایَتِ‍ عَجیب

...‍حِکایَتِ‍ عَجیبی‍ است‍...

     ...‍به‍ شَب‍ که‍ میرِسیم‍...

...دَردهایِمان‍ به‍ روز میشَوَند...

 

[ جمعه 7 خرداد 1395برچسب:, ] [ 1:46 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

یِهـ سوآلــ ـ ـ

نـاموصَنــ یِهـ سوآلــ ـ ـ
مَنــ کِـه‍ سِنــﮯ نَدآرمـ ـ
چطـ ـور وَقتـ ـ کَـردمـ ــ
این هَمه‍ ‍ بَـدبختــ ـ شَمـ ـ

[ جمعه 17 ارديبهشت 1395برچسب:, ] [ 10:12 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

قانـون شِکَنـیم

+بِــبین؟؟؟
_هـوم؟؟؟
+دوسِــتت دارِـه؟؟؟
_اوهوم دوسَـم دارِـه
+توـام دوـسِش داـری؟؟؟
_اوهوم دوسِـش دارَـم
+واقِعـاً واقِعـاً؟ اـز تَـه دِـل؟
_اَـز تَـه دِـل
+پَـس اـون قانـونِـه چـی؟
_ قانـونـ? مـا قانـون مَدار نیسـتیم
قانـون شِکَنـیم

[ جمعه 17 ارديبهشت 1395برچسب:, ] [ 10:11 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

گاهے دلم میخواد؛

گاهے

دلم میخواد؛

یکےازم اجازه بخواد ؛

که بیاد تو تنهاییمــــ

و من اجازه ندم !

و اون بےتفاوتـ

به مخالفتم بیاد تو

و آروم بغلم کنه و بگه:

مگه من مردم که تنها بمونے ..!!

[ پنج شنبه 16 ارديبهشت 1395برچسب:, ] [ 18:32 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

دِلتَنگِــ

بآ تَمومـِـ اِدّعآمــون


یہو دِلتَنگِــ کَسایی میشیـ ـم


کـِـ گآهے اوقآتـ ـ فِکـ ـ میکُنیم


مُتِنَفریـ ـم اَزشـ ـون

[ پنج شنبه 16 ارديبهشت 1395برچسب:, ] [ 18:31 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]