یک لحظه بیشتر جای همه ما

...منو تنهاییم...

میخوام از دردهام بنویسم...

یک لحظه بیشتر جای همه ما

ما بابا نداریم ، راستش داریم اما اندازه ی یک سنگ مستطیلی است وسط یک آرامستان که بالاش نوشته شادروان و پایینترش با خطی خوش ، پدری مهربان و همسری فداکار ، عکسش را هم تراشیده اند با ان گونه ها ی توو رفته و موهایی که سفید شده بود !


ما بابا نداریم ، نه که از اولش نداشتیم ، نه که به خوابمان نمی آید ،مدتها پیش خدا ویرش گرفت که امتحانمان کند ، که اشک مان را ببیند و ترس و بی پناهی مارا ، که دنیا زمستان شود و تا جان دارد باران شور ببارد بروی لبهایمان.


ما بابا نداریم اما راستش را بخواهید عکس باباهای شمارا یواشکی نگاه میکنیم ، یواشکی دوستش داریم، دست خودمان که نیست یکدفعه ای هق میزنیم  زیر گریه!


ما بابا نداریم و امسال ، روز پدر که میشود نمی دانیم باید به کجا پناه ببریم ، سرمان را توی کدام سوراخ فرو کنیم که معلوم نشود غصه داریم ، حسودیم ، که یواشکی بابای شمارا دوست داریم .


راستی رفیق جان  مهربان من آنوقت که صورت بابایت را میبوسی ، آن وقت که ریش های تیغ تیغی اش میرود توی لبهایت ، آن وقتی که جوری فشارت میدهد که نفست تنگ میشود ، لطفا ، لطفا ، لطفا ، یک لحظه  بیشتر توی آغوشش بمان ، یک لحظه بیشتر جای همه ما ،   همه ما بچه هایی که بابا نداریم ..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 2 ارديبهشت 1395برچسب:, ] [ 17:34 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]