...منو تنهاییم...

میخوام از دردهام بنویسم...

هـندزفرے

هـندزفرے هـَـمــون

 پِســتـوٌنَـڪ وآسِـــہ نَــســلِ مـاسـت
فـقـط جـاش عوَض شُــدِه

 حـتـمـاً بـآیـد بِـــزآریـم

توٌ گـوٌشِــموٌڹ تـآ آروٌم بگیریم

[ چهار شنبه 9 تير 1395برچسب:, ] [ 19:7 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

شهاب و نازنین

الو الو نازنین؟چرا جواب نمیدی؟قهری خانومی؟
-هان؟نه بگو بله
-چی؟خانوم من هیج وقت نمیگه بله پس یچیزیت شده.
-نه چیزی نیست بگو
-نازنینم گل من تنها خانوم من عشق من چیشده جون شهاب بگو
-شهاب هیچی نشده
-خانوم من بهم دروغ نمیگه هیچ وقت
-شهاب باید........
-چی قلب من؟
-باید جدا بشیم
-چی؟چرا خانومم؟مگه چیکار کردمت؟
-هیچی تو تنها عشق منی ولی باید مجبوریم جدابشیم ببخشید خدافظ تا ابد عاشقتم
-نازنینم تو غلط کردی جوابمو بده بینم چیشده؟
بووووووق بووووق(اشغال)
شهاب دوباره زنگ زد:

دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد لطفا بعدا تماس بگیرید.
-یعنی چی نازنین چش شد یهو؟ نکنه اتفاق بدی افتاده؟؟؟

شهاب همش فکر نازنین رو میکرد و به گوشیش زنگ میزد ولی خاموش بود.
تصمیم گرفت فردا بره دم خونه نازنین...
وقتی به دم خونشون رسید به پنجره اتاقش یه سنگ انداخت و منتظر موند پنجره باز بشه ولی نشد...
دوسه بار انداخت تا اینکه نازنین با چشمای پف کرده و لکه ی خون به شهاب نگاه انداخت بعد پنجررو بست...

-نازنین ننااااززززنیییییننننن درو باز کن بازکن زود باش زوووود نازنین ناااززنییین
در باز شد و نازنین با پالتوی قهوه ای اومد بیرون:

-شهاب چیه؟
-چی چیه؟یعنی چی تو مگه عاشقم نیستی پس چرا میگی بای تا ابد؟
-چون میدونم تهش بهم نمیرسیم شهاب
-الکی حرف نزن منو تو جنگیدیم و ادامه میدیم نازنین ناراحتم نکن
-شهاب من........
-توچی گلم؟
-من عاشقتم عاشششقققق عاشقتم
شهاب نازنین رو بغل کرد...
-نازنین چت شده کی ناراحتت کرده بگو تیکه پارش کنم؟
-شهاب میدونی چیه من دیروز....
از بینی نازنین خون اومد و روی دست شهاب ریخت....
شهاب با چشمای درشت به خون دستش نگاه کرد.
-ن....ن....ن....اااا...ااز...زززی.....ن این چیه؟
-نه نه من میرم خدافظ
با شدت رفت بالا تو اتاقش....
شهاب همونطوری شکه مونده بود و با خودش فکر کرد....رفت خونه دید برای گوشیش اس ام اس اومده که روش نوشته از طرف نازنینم....
-شهابم زندگیم هستی من اقای من
من سرطان گرفتم سرطان خون.خون رو دستت اثر سرطان منه پس بدون چرا گفتم خدافظ تا ابد...میتونی با یه دختره سالم ازدواج کنی.
شهاب به نازنین زنگ زد:
تو هرچیزیت باشه من پسر بابامم تا تهش باهاتم چون عاشقتم میخوام یباردیگه دستامو لای موهای خرماییت بکشم و بوی تنت رو استشمام کنم چون هنوزم خانوم منی نازنین من
-شهاب من مردم مرده ی متحرک
-زر الکی نزن زبونتو گاز بگیر فردا ساعت11صبح میام دنبالت ببرمت خوشگذرونی
فرداشد....
-الو نازنین اماده شدی بیا پایین گل من
-امادم نفس من اومدم....
تق تق تق تق نازنین از پله ها میومد پایین تا به شهاب رسید:
-به به عجب گلی از در اومد بیرون زود بیا سوار شو الان پسرا ازم میگیرنت

نازنین شکه شد که شهاب که پولداره پس چرا با موتور اومده دنبالش ولی چیزی نگفت چون بودن شهاب براش مهم بود.شهاب و نازنین به یه جاده ی خلوت رسیدن:
-خب نازنینم بگو بینم چطوره حالت؟
-شهابم خوبم ولی میتونی یکم اروم بری؟
-نه گل من همینجوریش میچسبه راستی من عشق تورو باور ندارمااااا؟؟؟
-یعنی چی شهاب؟
-اگه میخای باور کنم این کلاهو سرت کن و بلند داد بزن شهاب عاشقتم
-شهاب دیوونه شدی؟
-نامرد یعنی دوسم نداری؟
-نخیرم دارم باش حالا ببین الان میگم...
کلاهو سرش کرد و بلند بلند داد زد:

-شهاب عاشقتم
-نه نازنین بلند تتتتتررررر
-شهااااب عاشششقققتمممممم
-اخ قلبم درد گرفت نازنین دوسم نداری که بلند نمیگی نامرد
-شههااببم عاشقتممممم عاشقتمممم دیوونتمممم دیووونتم عاشقتمممم

اما....
محکم اونا خوردن به ماشین دیگه و شهاب و نازنین به طرف سنگی پرتاب شدن شهاب نازنین رو بوس کرد و پرتش کرد طرف شن و خودش با تمام سرعت خورد به سنگای بزرگ و مرگ مغزی شد.....
نازنین بیهوش نشد و رفت طرف شهاب:
شهابم....ش...ش...هاااب....مممم بلند شو بلند شو تو نازنینتو تنها نمیذاری بلند شوووو...
اما شهاب همون موقع مرده بود---—
نازنین یه نامه ای توی جیب شهاب دید و اونو خوند:
نازنین من سلام
الان اگه این نامرو میخونی من مردم میدونی چرا این کارو کردم؟
نمیخاستم خانومم زودتر از من بره طاقت نداشتم ببینم موهات داره از سرت میریزه...
خانوم من هستی من هیچ وقت دوست نداشتم ترکت کنم ولی طاقت نداشتم سرطانت رو ببینم سخت بود سخت....
نازنینم فراموشم نکن ایشالله سرطانت خوب میشه گل من.....خداحافظ نفس من
♣️♣️♣️♣️♣️♣️♣️♣️♣️♣️♣️

گریه کردی؟منم گریه کردم............مرد بود

[ چهار شنبه 9 تير 1395برچسب:, ] [ 19:6 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]

دِلَمـ گِرِفتهـ...!

دِلَمـ مےخواهَد
چَند وَقتے
کِرکِرهـ ےدِلَمـ را پائینـ بِکِشَمـ
یهـ پارچهـ بِزَنَمـ و بِنویسَمـ:
کَسےنَمُردهـ
فقط...
دِلَمـ گِرِفتهـ...!

[ چهار شنبه 9 تير 1395برچسب:, ] [ 19:6 ] [ ՏԹʝȝԺȝɧ ] [ ]